دیرآمدی خیلی دیرآمدی
گفته بودم تاابدمنتظرت می مانم اما اما افسوس دلم طاقت نیاورد
من عشقم راابراز می کردم ولی تو تنها حرفت سکوت بود
شبی تا صبح برایت گریه کردم برای تو چرا؟؟؟؟؟برای خودم برای عشقی که مطمئن شدم دردلت جایی ندارد
عشقت را قاب گرفتم و توی صندوقچه ی اسرارم پنهان کردم
چشمانم رابستم و گفتم آری قبول است
حالا تو آمدی حالا که دستانم را دستان گرم دیگری می فشرد!
حالاکه قبول کردم قلب بی جانم را به نام دیگری کنم عشقت را,حرف دلت را آرزوی محال من را برزبان می آوری؟؟؟؟؟
اگر روزهایی که به یادت بودم بازگردد تا ابدمنتظرت می مانم
افسوس دیگر خیلی دیرشده ,تو آمدی اما من دیگرمن سابق نیستم
برای من حتی اندیشیدن به تو رنگ خیانت دارد چگونه درچشمانت نگاه کنم
آری من گفتم منتظرت می مانم اما توچه گفتی؟؟یادت هست؟
برایم آرزوی خوشبختی بادیگری راکردی
حالا چرا نگاه پرازسوالت را از من برنمی گیری
حلا من روزها به تو می اندیشم با تردید که کارم خیانت است یا حسرت
خدایا توشاهد اشک هایم بودی تو عشقم را می دانستی ولی دعاهایم بی جواب ماند چرا؟
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
باران می بارد،
به حرمت کداممان نمی دانم!
من همین قدر می دانم که باران صدای پای اجابت است.
خدا با همه ی جبروتش دارد ناز می خرد،
نیاز کن...
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم...
ϰ-†нêmê§ |