لبانت
به ظرافت شعر
شهواني ترين بوسه ها را به شرمي چنان مبدل مي كند
كه جاندار غار نشين از آن سود مي جويد
تا به صورت انسان درآيد
و گونه هايت
با دو شيار مّورب
كه غرور ترا هدايت مي كنند و
سرنوشت مرا
كه شب را تحمل كرده ام
بي آن كه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بكارتي سر بلند را
از رو سپيخانه هاي داد و ستد
سر به مهر باز آورده م
هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست
كه من به زندگي
نشستم!
و چشانت راز آتش است
و عشقت پيروزي آدمي ست
هنگامي كه به جنگ تقدير مي شتابد
و آغوشت
اندك جائي براي زيستن
اندك جائي براي مردن
و گريز از شهر
كه به هزار انگشت
به وقاحت
پاكي آسمان را متهم مي كند
كوه با نخستين سنگ ها آغاز مي شود...


†ɢα'§ : آیدا در آینه, نگاهی نو, احمد شاملو, لبانت به ظرافت شعر,
ادامه مطلب
سه شنبه 25 اسفند 1391 19:42 |- محمد جوانمردی -|

 

نه در رفتن حرکت بود،
نه درماندن سکوتی.
شاخه ها را از ریشه جدایی نبود
و باد سخن چین
با برگ ها رازی چنان نگفت
که بشاید.

دوشیزه عشق من
مادری بیگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهی مایوس

بر مداری جاودانه می گردد.


†ɢα'§ : لوح گور, نگاهی نو, شاملو,
سه شنبه 8 اسفند 1391 18:32 |- محمد جوانمردی -|

میگن بهترین آدما، هم اونایی که به خدا نزدیکترن میرن بهشت.

یعنی بهتریین مرد ها هم میرن بهشت.

آهای خانم زن:

من که اگه خیلی آدم باشم میرم بهشت؛همون بهشتی که زیر پایی شماست.


†ɢα'§ : زن, ما که فقط به اسم مردیم, حداقل شما زن باش, ,
یک شنبه 6 اسفند 1391 16:20 |- محمد جوانمردی -|

 

آیدا نازنین خوب خودم.

ساعت چهار یا چهارونیم است.هواداردشیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید کارکنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست.برای رسالت خودم هم نیست.برای انجام وظیفه هم نیست: برای هیچ چیز نیست. برای تمام کردن احمد توست .برای آن است دیگر_به قول خودت_چیزی ازاحمد برای تو باقی نگذارد.

اما... بگذارباشد.اینها هم تمام می شود.بالاخره فردا مال ماست.

مال من و تو باهم مال آیدا و احمدباهم ...


†ɢα'§ : نامه احمد شاملو به آیدا,
ادامه مطلب
سه شنبه 1 اسفند 1391 19:16 |- محمد جوانمردی -|

ϰ-†нêmê§