آهنگر.


 در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم.

میدانی چه طور این کار را میکنم؟
اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود.
بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم
و پشت سر هم به آن ضربه میزنم
تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم.بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم،
بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد.فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد.
یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم…
آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد:
گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود.
میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم.
آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام
و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد.
اما تنها چیزی که می خواهم این است:
“خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم…
با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده…اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!

نظرات شما عزیزان:

سارا
ساعت22:25---3 ارديبهشت 1392
آرام شده ام

مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ هایش را

باد برده باشد!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : نگاهی نو, نگاهی نو, نگاهی نو, آهنگر, نگاهی نو, نگاهی نو, نگاهی نو, نگاهی نو, ,
سه شنبه 27 فروردين 1392 19:5 |- محمد جوانمردی -|

ϰ-†нêmê§