رنگ دیگر می شود روزم بدون تو چرا؟
بگو باید تا به کی بکشم این فریاد را؟
چرا من باید این چنین، بی تو در این زندان حزین
من که امروزم تویی، فردا چرا جوییم تو را!
بگو آخر تا به کی حق حق کنم ای یار!؟هی!؟
بلی، اینک با توام،راهی بیاموز مرا
رنگ می گیرد تنت، ریزد به روی دامنت
آخر به جان خواهی خوری، جرعه ای از خون مرا
روزی گذر باید کنم از هر چه بی تو بودن است
شاید رسم به قلب تو، منزل کنم زندان را
رنگ می گیرم منم،رنگی به شکل آسمان
ساعتی با تو خوشم، رنگی بیامیز مرا
من که میدانم توام سرمستی از دیوانگی
بیا رسمی بشکنیم،دیوانه کن دیوانه را.
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |